معلم روز پرستار را در گروه مادران دانشآموزان تبریک میگوید. خصوصا به مادرانِ دو تا از دانشآموزان که پرستار هستند. احمد، پیام را میبیند. ناراحت میشود. بهش بر میخورد. چرا کسی به مادر من تبریک نمیگوید؟ مگر پرستار، فقط پرستارِ بیمارستان است؟
رضا، متولدِ سالروزِ تولدِ امام رضا (ع)
زهرا مقدسی، مادرِ احمد، صاحب چهار فرزند است. فرزند سوم رضاست. سالروزِ تولد امام رضا (ع) متولد میشود. پزشکان میگویند معلول است چون اکسیژن دیر به او رسیده. ۳۳ روز هم در بیمارستان زینبیهی شیراز بستری بوده. آب هم از کمر رضا میگیرند. اما… .
چرا کسی به مادر من تبریک نمیگوید؟
احمد، دانشآموز است. پنجم ابتدایی. در گروه میبیند که معلم به مادران پرستار تبریک میگوید. گوشی را برمیدارد و مینویسد: «سلام، مامانم پرستار خونه است. چون برادرم ۱۵ ساله که معلوله و ازش نگهداری میکنه. مامانم دوسِت دارم.» مادرِ احمد آنقدر خوشحال میشود که نمیداند چطور آن را ابراز کند. مادرانِ حاضر در گروه هم به پیام احمد واکنش نشان میدهند: «احمدآقا، مامان شما فرشته است.» یا «مامان احمدآقا پرستار نمونه است.» معلم هم ساکت نیست و این دو خط پیام احمد را نماد عملی یک کار اخلاقی معرفی میکند. البته این حرکت احمد، محدود به امسال نیست و سال قبل هم از اینکه مادرش را در مدرسه، از پرستاران نمیدانستند، عصبانی شده بود.
خیلی به هم وابسته هستیم
مادر احمد، مادر رضا هم هست. رضا معلول است. اما مادرش هیچموقع احساس خستگی نکرده. میگوید: «بعضی وقتها خیلی ناآرامی میکند. خودم هم مشکلاتی دارم. پدرش که او را میبرد مغازه، اصلا توی خونه {به اصطلاح گراشیها} دلم نمیگیرد. خیلی به هم وابسته هستیم.»
هر کسی این حرف را به من بزند، خیلی ناراحت میشوم
همسرِ غلامعلیِ عظیمی، از حرفِ مردم و حتی پزشکان میگوید. میپرسیم: «تا به حال از صحبت مردم ناراحت نشدید؟ بگویند فلانی فرزند معلول دارد و اصطلاحا گرفتار است؟» انگار زیاد این حرفها را شنیده. میگوید: «بله. خیلی هم میگویند. حتی دکترها هم گفتند به فکر خودت باش. رضا برای تو بچه نمیشود. ولی من میگویم همیشه این دنیا نیست. انشالله رضا وسیلهایست برای آخرتم. حتی زمانی که از بیمارستان مرخصش کردند، هم گفتند. اما من گفتم همینطور که خدا دو تا بچه به سالم به من داده، میتوانست این هم سالم بدهد. شعارمم این بود که بتوانم به رضا برسم. گفتم خدا خودت کمکم کن. تا این امتحانت را به سرانجام برسانم. و هر کسی هم این حرف را به من بزند، خیلی ناراحت میشوم. با وجود اینکه خودم هم مشکلات دیسک کمر و گردن و مشکلات قلبی دارم.» او معتقد است: «کسی میفهمد تو چه سختیهایی داری که همدردت باشد. بقیه حرف دل و احساساتت را نمیفهمند.»
مادرِ خانهدار: بین رضا و احمد فرق نمیگذارم
از فرزندانش میگوید: «دو تا فرزند بزرگترم، عقلشان میرسد و درک میکنند. ولی احساس میکنم احمد حسودی میکند. چون بیشتر وقت را با رضا هستم و نمیتوانم توی درسهایش به او کمک کنم و برایش وقت بگذارم. ولی با یک نوازش، آرام میشود. به احمد میگویم مامان، رضا به کمک ما احتیاج دارد. باید کمکش کنیم. خدا دوست دارد به کسی که نمیتواند کار خودش را انجام بدهد، کمک کنیم. و بعد حتی در خیلی کارها به من کمک میکند.»
مادرِ احمد پرستار بخش کرونا میشود
خاطره را از زبان خود خانم مقدسی میشنویم: «تیرماه بود. رضا تب شدیدی گرفت. او را بردم بیمارستان. دکتر گفت باید بستری شود. آنجا گفتم: شما هر کاری بگویید من میکنم، اما بستریاش نکنید. خیلی برایم سخت بود در آن وضعیت. گفتند فقط باید بستری شود. دو روز در بخش اطفال بستری بود که گفتند کرونا دارد. همین که شنیدم خیلی ناراحت شدم و گریهام گرفت که رضا میمیرد. گفتند خودت هم برو در بخش کرونا و از او نگهداری کن که ما کمبود پرستار داریم. یک هفته در بخش کرونا ماندم. به پرستارها میگفتم هر کاری دارید به من هم بگویید. توی این ۱۵ سال خیلی چیزها یاد گرفتهام. شاید بتوانم کمکتان کنم. خیلی زحمت پرستاران زیاد بود. یک شب ساعت ۱۲، رفتم ایستگاه پرستاری، پرستاری میگفت: از بس گرسنهایم نمیتوانیم قلم به دست بگیریم. انشالله خدا به آنها اجر دنیا و آخرت بدهد. آنها دارند زحمت میکشند نه من.»
صحبت آخر با پرستاران در خانه
مادرِ احمد و رضا برای همهی مادرانی که فرزندان معلول دارند یک دعا میکند. میگوید: «همیشه میگویم انشالله خدا اجر زینبی به همه بدهد و تنی سالم، که بتوانند به فرزندانشان رسیدگی کنند تا اجرشان پایمال نشود.»
۲ نظر
اجرتون با خدا ♥️
آفرین به این مادر، آفرین به احمد و آفرین به پندری.
خانم مقدسی عزیز، مطمئن باشید که زحمات بینظیر شما و خانواده محترمتون با هیچ پاداش دنیایی قابل قیاس نیست.