یک هفته از آسمانی شدن سردار رشید اسلام حاج مهدی نیساری میگذشت که خبر رسید حاج نادر طالبزاده، مستندساز، تحلیلگر و موسس جشنواره عمار دیده از دنیا فروبست. (خبر درگذشت طالبزاده را اینجا بخوانید) ( خبر درگذشت حاجمهدی نیساری را اینجا بخوانید)
معروفترین قابی که از حاج مهدی نیساری منتشر شد، عکسی بود از حضور و تجلیل در جشنواره عمار گراش؛ ایستاده با تندیس فانوس جشنواره، جشنوارهای که طالبزاده موسس و دبیر آن بود.
حالا محسن مهرابی که روزگاری خود در کلاس طالبزاده حضور داشته، از نزدیکی این دو شخصیت گفته. این یادداشت را بخوانید:
از آن شبی که خبر فوت حاجمهدی نیساری را شنیدم هی با خودم کلنجار میرفتم که چیزی بنویسم ولی کلمات خیلی پریشان روی کاغذ جاری میشدند. گاهی یک عکس اما تمام حرفی که میخواهی بیان کنی را ساده میکند. حاج مهدی پهلوان مقاومت که لقبش را از سید مقاومت دارد، فانوس عمار در دست، خسته اما محکم ایستاده.
همین حس و حال را دیروز و وقتی خبر پر کشیدن حاجنادر طالبزاده عزیز شنیدم داشتم، هرچه نوشتم حال خوبی نداشت و پاک کردم. حاج نادر بزرگتر از آن بود که من برایشم توصیفنامه بنویسم.
اما آن عکس، آن فانوس و آن حال خسته و رنجور از بیماری حاج مهدی چه ارتباط غریبی به آقای نادر در ۱۰۰۰ و خوردهای کیلومتر آن طرفتر دارد.
حاج نادر هم همین اواخر رنجور از بیماری بود و آن چشمان دریاییاش خستگی را داد میزد اما باز هم سر کلاس و وقتی میخواست از مستندسازی و کار در جبهه مقاومت بگوید برقی از امید داشت، درست مثل حاجمهدی که رنجور بود از رنج مریضی و دیگر خبری از آن پیکر ستبر نبود، اما از مقاومت و از شهدا که حرف میزد انگار یادش میرفت چه حالی دارد.
آنها که فانوس بر دستمان دادهاند
حاجنادر طالبزاده خود موسس جشنواره عمار بود، همینطور موسس کنفرانس افق نو که جدیترین جریان رسانهای علیه اسرائیل در ایران بود. جشنواره عمار برای ما یادآور فانوسی است که در عمق تاریکی فضای فرهنگی کشور نور تاباند و چه وجه تسمیه جالبی با شخصیت جناب عمار داشت. حاج نادر هر چند زیادی بدخواه داشت و جریانات صهیونیستی-تکفیری در رسانههای فارسیزبان مزدور او را حسابی میکوبیدند، اما عماری بود در فضای فرهنگ، هنر و سینمای ایران و بلکه کل جبهه مقاومت. حاج نادر از همان بدو انقلاب در میدان بود تا روی تخت بیمارستان. درست مثل حاجمهدی که از همان روزهای اول جنگ در میدان بود و هیچگاه بر خود ندید که بازنشسته شود که اگر نبود رنجهای متعدد جسمانی شاید تا دم آخرش هم پرواز میرفت و سبکبال با چترش میپرید.
حاج مهدی در روزهای دفاع مقدس گردان زرهی تاسیس کرد و خود در تانک نشست و در میدان فرماندهی کرد. کوههای حلبچه و بیابانهای شلمچه غرش تانکهای المهدی را هنوز در ذهن دارند، همانطور که نجواهای آوینی را وقتی نادر طالبزاده دوربین در دست در کنارش فتح و ظفر را روایت میکرد.
حکایت حاجنادر، حکایت عماریست که تا دم آخر برای آرمانش یعنی آزادی قدس در میدان بود و روشنگری کرد و حکایت حاج مهدی همشهری ما، حکایت مالکی که از جوانی تا روزهای میانسالی و سپیدمویی از جنوب و غرب ایران تا ریف دمشق در مصاف مستقیم با دشمن تیغ کشیده بود. راستش را بخواهید فانوس را اینها به دست ما دادهاند، فانوس ایستادگی، ایستادگی و ایستادگی.
برایشان انسان مهم بود نه اثرها
یک خصلت حاج نادر برای ما جوجه شاگردهایش خیلی جذاب بود، او میگشت و از بدترین و ضعیفترین کارهای ارائه شده، نقاط مثبتی ولو کوچک را استخراج میکرد و بیدلیل ذوق کسی را کور نمیکرد، به قول یکی از شاگردانش برای او انسانها مهم هستند نه اثرها. و این خصلتش هم خیلی غریبانه به حاج مهدی خودمان وصل میشود، آن روزها که دل بچههای دمام زن برای بعضی حرفها گرفته بود، پای بچهها ایستاد و حمایتشان کرد یا گاهی وقتی برخی هم لباسهایش دل بچههای خاکریز خاطرات را به درد میآوردند تکیه گاهی برای آنها بود. برای حاج مهدی هم بچهها مهم بودند، نه خوشایند خواص خاصی! همین اخلاقشان هم آنها را متمایز از دیگران میکند.
کسی خبر نداشت پهلوان مقاومت کیست
حاج مهدی سپاهی بود، پاسدار بود، درجه داشت، در جنگ جایگاهی داشت و در تیپ المهدی برو و بیایی. در گراش اما هیچگاه من او را با لباس سبز پاسداری ندیدم و اگر میخواست در میدان نظامی باشد، لباسش رنگ خاک بود. درجهاش را کسی نمیدانست و تا پیش از انتشار کتاب سربلند و ماجرای بازگشت پیکر شهید محسن حججی، هیچکس خبر نداشت پهلوان مقاومت کیست و چه خطرها کرده. راستش برای من که همواره زبانم به نقد راحتتر از تجلیل میگردد، حاج مهدی پاسداری ستودنی بود که پس از بازنشستگی هم از میدان دست نکشیده. انگار اصلا ساخته شده برای جنگیدن و مبارزه. چه در شلمچه کشور خودمان و چه ریف دمشق که کمِ کم دو ساعت با پرواز راه دارد.
و حاج نادر هم همان بود. پدرش تیمسار ارتش پهلوی بود و بزرگزاده آن زمان. از ظلم اطاعت نکرد و از کشورش رانده شد، نادر در آمریکا بزرگ شد و در دانشگاه کلمبیا سینما خواند اما نادر را در لمرهای فکه راحتتر از خیابانهای نیویورک میشد یافت و استاد عزیزما پشت پای خوبی زده بود به هرآنچه آنجا انتظارش را میکشید. نادر تحریم شد، خانه پدریاش در تهران را خودیها مصادره کردند و برای نادر دیگر جایی امن نبود، حتی پیادهروی اربعین و مسیر نجف کربلا. نادر اما ایستاده بود و برای ماها حسابی الگو بود.
عمار و مالک؛ و جز این هم نیستند
برخی آدمها هر چقدر هم که از هم فاصله داشته باشند، باز هم به طور عجیبی به هم وصل میشوند، مثل همین فانوس و عمار و حاج نادر و حاج مهدی ما. مثل پر کشیدن در ماه رمضان و یکی در شب شهادت مولایش و دیگری در روز قدس که برای آن سالها زحمت کشیده بود. بعضی آدمها هر چقدر هم که با هم غریب باشند، جایی به هم وصل میشوند. آنجا که حاج مهدی در سرزمینی غریب و در نزدیکی سرزمین اشغالی ما مسلمانها برای شناسایی پیکر شهیدی میرود که حاج نادر و بچههایش، همان شاگردانی که در ایران، لبنان و عراق تربیت کرده در تدارک پرداختن رسانهای به آن حادثه هستند. بعضی آدمها به هم وصل میشوند، مثل نادر و مهدی، مثل عمار و مالک.