گزارشی از برگزاری مسابقه در مدار اتم (اینجا) / گزارشی از اختتامیه (اینجا)
متن کامل روایت:
در مدار اتم در ابتداییترین شکل خود، یک مسابقه در ذهن چهار دانشآموز کلاس هشتمی بود که به مرور، از حالت فکر خارج شد و به حالت کلامی درآمد. روی کاغذ مطرح شد، حالت اوربیتال گرفت.
چندین مسابقهای شد و اکنون…
در مدار اتم همین چیزیست که میبینید و در آینده نیز خواهید دید.
راستش همهی کارها یک نقطه شروع دارند.
ولی ما نقطهی شروع مشخصی نداشتیم.
تنها وجه مشترک ما برای فکر کردن به چنین چیزهایی، دغدغههایی بود که برای شهرمان داشتیم؛ آن هم در آن سن!
دغدغههایمان هم چیزی نبود جز اینکه هم خودمان و هم دیگران بدانند که ما دانشآموزان محدود به یک کتاب و یک سوال و یک جواب نیستیم!
محدود به اینکه صبح بیاییم سر کلاسهای درسمان بنشینیم، ظهر برویم بخوابیم وعصر هم با مقدار کمی غصه و مقدار زیادی خشم بنشینیم دو سه خط درس بخوانیم!
میدانستیم که همهمان میخواهیم چیزی بیشتر از موقعیت اکنونمان باشیم.
ولی چطور؟!
مسئله اینجاست!
میرسیم به نقطهی حمایت!
مهم ترین چیز که در مدار اتم را از حالت فکر به حالت اجرا درآورد همین یک کلمهی حمایت بود!
این که ما، هر ایدهای که در ذهنمان رژه میرود را بتوانیم با اعتماد به نفس بگوییم.
به هرکسی که میتواند حامی باشد.
حقیقتا ما و ایدههایمان بذر بودیم.
بذری که منتظر کسی است تا تحویلش بگیرد، به او برسد و برایش ارزش بگذارد.
و اطرافمان بودند کسانی که پشتمان باشند، برای خودمان و فکرهایمان ارزش بگذارند و حداکثر تلاششان را برای رشد ما و همهی دانش اموزانشان بکنند.
سرتان را درد نیاورم، در مدار اتم چیز بسیار سادهای است.
ولی در بطن این مسابقه، چه دغدغهها که نخوابیده و چه اهدافی که پنهان نشده!
اهدافی که همهیشان در راستای شکوفایی دانشآموزانی بود که میتوانند!
هدف ما رسیدن به همین یک کلمه «توانستن» بود.
میدانیم زیادی شلوغ و بزرگش کردهایم.
ولی تمام امید ما و این اعتماد بنفسمان، بخاطر خارج شدن از فرم یک نواخت دانشآموزی و البته اکنون دانشجویی بود!
این که از تمامی وقتهایمان استفاده کنیم، زنگهای تفریح کنار هم دور یک میز بنشینیم و هرچه در ذهنمان میگذرد را با خانم جهرمی(مدیر مدرسه امام حسن عسکری) و فتحی(دبیر علوم) مطرح کنیم.
نظر بدهیم، سوال بپرسیم، نقد کنیم، رد کنیم، تایید کنیم و اصلاح کنیم و کلا هر کاری که میشود با یک ایده کرد را انجام دهیم.
ساعتها روی یک پیشنهاد تمرکز کنیم و روزها برای به اجرا درآوردنش با فکرمان سر و کله بزنیم! همین خارج شدن از یکنواختی خودش انگیزهای برای شروع بود.
سال اول برای اولین بار شروعی را رقم زدیم، به امید آیندهدار شدنش.
بهعنوان اولین کار اشکال زیاد داشت، سادگی خودش را هم داشت.
ولی دلچسپ بود.
آنقدری که نمیتوانستیم در همان نقطه رهایش کنیم.
تصمیم برای سری دوم برگزاری مسابقه یک دو روز بعد دورهی اول قطعی شد!
ما خواستیم و بودند کسانی که به خواستههایمان بها بدهند.
همین خواستن و بها دادن دوره دوم را رقم زد، چه بسا پربارتر و منسجمتر!
اوربیتالها را یکبهیک ارتقا دادیم و دو برابر دوره اول برایش وقت گذاشتیم.
روز مسابقه همانقدر که ما لذت میبردیم، شرکت کننده ها هم لذت میبردند.
چه بسا بیشتر!
همین حس رقابت و رفاقت و هیجانشان خستگی مسابقه را یکجا از تنمان برد.
دوره دوم هم تمام شد.
تا دوره سوم، ما هم بهعنوان دانشآموز تمام شدیم!
ولی فکرمان هنوز درگیر مسابقه و دانش آموزهایش بود حتی بعد از اینکه دیگر اسممان را دانشآموز نمیگذاشتند.
خانم فتحی هم هنوز دغدغهاش را داشتند، نمیشد بیخیالش شد.
این مسابقه در نگاهشان آینده داشت.
نمیشد وسط راه جا خالی داد.
پیشنهاد دوره سوم را خانم فتحی دادند.
درست وقتی که همهمان حتی خودشان درگیر روزمرگی هایمان بودیم، در جایی دور از هم.
همین شروع پیشنهاد ادامه پیدا کرد.
و دوباره در مدار اتم را جز به جز کنار هم قرار داد.
و الآن….
خب میبینید،
این دوره سوم در مسابقهی بزرگ مدار اتم بود.