به گزارش پندری نشست نقد رمان «از این شهر میروم…» اثر مجتبی بنیاسدی، پس از رونمایی، توسط بهروز بیغرض از لار، مریم قاسمیزادگان از گراش و نظامالدین مقدسی از خنج نقد و بررسی شد.
مصطفی کارگر، مجریکارشناس این نشست ادبی، ابتدا از بهروز بیغرض برای نقد دعوت کرد.
بیغرض، منتقد لاری: گراشِ داستان، گراشِ واقعی نبود
بیغرض، شاعر و منتقد ادبی، یک سال دبیر کانون ادبی سیمرغ دانشگاه هنر تهران بوده است. او در جشنواره ملی شعر مهر مقام اول را کسب کرده است.
صحبتهای بیغرض در خصوص رمان «از این شهر میروم…» را بخوانیم:
خیلی خوشحالم که در جمع مردم فرهنگدوست گراش هستم و افتخار دارم که راجع به اثر نویسنده جوان و مستعد صحبت کنم. این مراسم گویا هم رونمایی است و هم نقد. حالا شیرینیهایش را خوردیم، تبریکاتش را گفتیم و من مجددا تبریک عرض میکنم. اما من را برای بخش تلخش دعوت کردهاند. اینجا اگر صحبتی میشود در راستای بهتر کردن کار است. چرا که اثر ارزشمند است و اگر یک سری نکات را نویسنده محترم مد نظر قرار بدهند، حتما باعث خواهد شد آثار بعدی نویسنده در جهت مثبتی رشد کند.
من از آنجایی که وقت کم است، خیلی خلاصه سر اصل مطلب میروم. وظیفهی نویسنده در نوشتن هر اثر داستانی، کشاندن مخاطب و خواننده به جهان داستان و مشارکت دادن آن در جهان داستان است. اگر رسالت نویسنده را این تعریف بکنیم، نویسنده داستان واقعگرا یا رئالیستی که داستان «از این شهر میروم» هم از این ژانر محسوب میشود، اصلیترین اصلی که رعایت میکند برای دعوت کردن خواننده به جهان داستانی و مشارکت دادن آن، اصل واقعنمایی است. یعنی ما جهانی را خلق میکنیم که یک سری شخصیتهایی در آن حضور دارند که اگر چه در عالم واقع حضور ندارند، اگرچه مثلا حاجالیاس، یا نعمتِ ضد قهرمان در عالم واقع وجود ندارند، اما امکان حضور آنها در جهان واقعی معدوم نیست. امکان دارد همچون چیزی وجود داشت باشد.
به این معناست که یعنی یک سری راستهای کوچولویی را میگوییم که در خدمت آن دروغ بزرگ به اسم جهان داستانی است که افراد را به آن دعوت میکند. اما این داستان رئالیستی «از این شهر میروم» الزاما یک داستان اقلیمی نیز است که دور از مرکز اتفاق افتاده است و مناسبات حاکم بر آن در واقع متفاوت از چیزی است که در مرکز اتفاق میافتد. پیرنگ آن نیز بایستی ضمیمهمند باشد و نمیتواند شهر و جای دیگری اتفاق بیفتد و در اقلیم جنوب دارد اتفاق میافتد. بر همین مبنا یک سری نکات را عرض میکنم که ببینیم کتاب تا چه حد توانسته در آن راستا موفق باشد. یا چه جاهایی میتواند خودش را بهتر بکند.
در وهلهی اول عرض کنم این یک داستان واقعگراست و کشمکش بیرونی دارد. نویسندگانی که کشمکش را به ابتدای داستان میکشند، و وقتی این کشمکش در ابتدای داستان به وقوع میپیوندد، باعث میشود هم یک تعلیق بلند مدتی ایجاد شود و هم ذهن خواننده تنظیم بشود در راستای اینکه بخواهد بقیه بخشهای داستان را بخواند برای اینکه آن کشکمکش به یک نتیجهای برسد. این صحنهی آغازین، گفتوگوی عبدالله با یک سری از کشاورزان، که از خشکسالی به سطوح آمدند را به تصویر کشیده است که قیمت زمینهای کشاورزی کاهش پیدا کرده و در نهات کشاورزان که از پیشبینیهای این آقا خسته شدند. چون این آقاعبدالله میگوید باران نمیآید ولی آنها میخواهند بروند برای باران دعا کنند. در نهایت آقای عبدالله در همین فصل اول اتفاق را رقم میزند و میگوید اگر باران بیاید من از این شهر میروم و داستان از اینجا شروع میشود و دیگر مراحل داستان در خدمت حل این کشمکش است.
رمان در چه سالی اتفاق افتاده؟ بر اساس شواهدی که در متن است، در سال ۱۳۸۹ گزارشهایی نویسنده میدهد یعنی در دهه هشتاد و نود. گراشِ دهه نود. ما داریم از گراشِ دهه نود صحبت میکنیم. اولا خدمتتان عرض کنم داستان وقتی از اقلیمش اسم برده میشود، اگر اسم نبرده بودیم گراش، ما یک مفهومی را گسترده مطرح کردهایم. ولی ما از یک شهری به نام گراش صحبت میکنیم که در دهه هشتاد و نود، یک وضعیت منحصر به فرد خودش را داشته است. و این باعث میشود آن جهان داستانی که نویسنده برساخت کرده، فاصلهی خیلی نجومی داشته باشد با گراش واقعی و من اگر این نامِ گراش را حذف بکنم، احساس میکنم یک روستای عقبافتادهی ایران در مرز سیستان است. دلیل چیست؟ گراشی که در این داستان تصویر شده، گراشِ پارداوکسیکال است. تفاوت شهر و روستا را در سهم اقتصادی میدانیم. شهر جایی است که بیشتر خدمات اقتصادیاش را خدمات و صنعت شکل میدهد. در اینجا کشاورزی خیلی مهم است. یکسری کشاورزان حیاتشان به بارش باران وابسته است. و اگر باران نبارد، حاضراند خیلی کارها بکنند. مثلا به جنی شدن اعتقاد دارند. راوی هم تعحب میکند از اینکه اینها به جنی شدن اعتقاد دارند. وقتی احساس میکنند، یک آدم جنی در مقابل باران آمدن میایستد، از آنجایی که نیرویی به نام نیروی پلیس، در گراش دهه هشتاد و نود وجود ندارد، میتوانند سرخود بریزند خانهی طرف و او را از شهر اخراج کنند. این باورپذیر نیست برای من. شهرهای منطقهی ما – از خنج و اوزو گراش و لار – به لحاظ توسعه شهری خیلی زودتر با تحولات توسعه شهری همراه شدند. ما خیلی تفاوت داریم با خیلی از شهرهای دیگر بخشهای کشور که به تازگی شهر شدند و مناسبات شهری حاکم شده. از این جهت باید دقت داشته باشیم، داریم یک جهان داستانی را میسازیم باید به واقعیت نزدیک باشد و دغدغههای مبتلابه آن فضا و زمان را روایت بکند. نویسنده جایی میآید اصل جدال و کشمکس عبدالله با نعمت؛ در ذهن عبدالله ایشان یک پیشبینی باران کرده و خدا کند درست از آب در بیاید. ولی نعمتِ قصه اصلا دوست ندارد باران بیاید. چون اگر باران نیاید زمینها ارزان میشود و میخرد و تبدیل میکند به آپارتمان و گرانتر به خودشان میفروشد. حالا داستان این است. حالا چقدر باورپذیر است برای شما؟ برای من باورپذیر نیست. ببینید این مسائل در خصوص اقتصاد زمین که مطرح میشود، در داستانهای دهه چهل و دهه پنجاه بسیار پررنگ بوده؛ مثل جای خالی سلوج و نوشتههای احمد محمود که نویسنده خوانده و تاثیر پذیرفته. ولی من نمیتوانم همچون چیزی را برای گراش دهه هشتاد و دهه نود بازنمایی کنیم. چرا نمیتوانیم، دلیلش این است که اگر آن نویسندگان در آن رزوگار از این مسائل صحبت میکردند از بورژوازی املاک صحبت میکردند، از رنج روستاییان صحبت میکردند، دلیلش این بود که سیاست غالبی که آن زمان اتفاق میافتاد اصلاحات ارضی بود. اما اتفاقی که میافتد در دوران ما، ما نباید راجع به اینها صحبت میکنیم. ما دهه هشتاد داشتیم مسکن مهر میساختیم. ربطی ندارد. یک نوع زمانپریشی است. این نشان میدهد که نویسنده آن آگاهی تاریخی لازم را ندارد.
بنابراین به لحاظ داستان رئالیستی و اقلیمی ضعفهایی دارد. در داستان اقلیمی باید یک زبان فیگوراتیوی شکل بگیرد. نویسنده تلاشش بر این بوده. اما در این داستان تلاشش به دلایلی الکن باقی مانده است. زبان اقلیمی این نیست که مستقیما عبارات از زبان محلی بیاوریم وارد بکنیم. باید تلاش کنیم یک سری فرآیندهای واجی، در قالب دیالوگها نشان بدهیم که این داستان در یک اقیلم خاص اتفاق افتاده است. در تنگسیر چوبک مثالهایی است. در داستان «از این شهر میروم» عبارت مستقیم گویش محلی مستقیم آمده و ما یک پانوشتی نوشتیم و توضیحاتی دادیم و دارند به زبان فارسی معیار صحبت میکنند و شخصیتها تشخص و تفرط پیدا نکردند. تنها شخصیتی که تشخص پیدا میکند عبدالله است که لکنت دارد و نویسنده بیحواس برخورد کرده. لکنتش در بعد حادثه غرق شدنش در آبانبار اتفاق میافتد. ولی گاهی وقتها لکنتها در اتفاقاتی که بعد از حادثه آبانبار، این لکنت را از خاطر برده. نویسنده از نظر نقد روایتشناسانه باید به این مسائل حواسش جمع باشد.
«از پیشبینی تا پیشگویی» عنوانی است که من انتخاب کردم برای نقد این رمان. عبدالله در پی پیشبینی است. اگرچه خودش را غیبگو میداند. پیشبینی در فلسفه علم و روش تحقیق مطرح میشود که پیشبینی آینده بر اساس فکتهای علمی، از طرف دیگر پیشگویی یک مبحث پیشاعلم است و مبتنی بر خرافه و هر چیز غیرعینی است. یکی از آیرونیهایی که نویسنده آگاهانه و ناآگاهانه ایجاد کرده کرده، این است که این شخصیتی که به دنبال علم است، سوار بر الاغ است، خانهاش خانه قدیمی است و شغلش هم تولید یک چیز قدیمی است و با مناسبات زندگی شهری ارتباطی ندارد. ایشان این کار را انجام دادهاند. ما منکرش نیستیم. من خودم ولی نمیتوانم از مواردی که گفته شد چشمپوشی بکنم. ضعفها را میبینم در حالیکه قوت را میبینم. به واسطهی اینکه وقت کم بود نتواسنتم به همهی موارد اشاره بکنم.
قاسمیزادگان، منتقد گراشی: از خواندن رمان ذوقزده شدم
مریم قاسمیزادگان، شاعر، منتقد ادبی و عضو هیات مؤسس انجمن شعر چشمه گراش دومین منتقد رمان بود.
نقد مریم قاسمیزادگان را بخوانیم:
تشکر میکنم با وجود بزرگوارانی که حتما بیشتر از من صاحب نظر هستند من را قابل دانستند و برای انتخاب دعوت کردند. در کتاب آقای بنیاسدی با داستان بلندی مواجهیم که از همان ابتدا شما را وارد فضای بومی منطقه و گراش میکند. نویسنده اگر از گراش اسم هم نبرده بود با انتخاب شغل شخصیت اول که سفالگری است و نام شخصیتهای اصلی داستان، به کتابش هویت گراشی داده است. جوری که اگر نویسنده آن واژگان و اصطلاحات گراشی وارد کتاب نمیکرد باز هم ما با یک اثر بومی گراش روبهرو بودیم.
انتخاب نام فولاد، بر چوپانی که در جایجای داستان حضور غافلگیرکننده دارد، برای مردم گراش یادآور نام فیلاد و گلهی فیلاد است. و خاطرهانگیز است. و انتخاب هوشمندانه و مناسبتی بوده بنظر من. همانطور انتخاب نام عبدالله برای فردی که به پیشبینی باد و باران علاقمند است و شهرت دارد.
صادقانه بگویم من به عنوام یک فرد گراشی که درک زیستی مشترکی با فضای داستان دارم، قطعا از خواندن کتاب آقای بنیاسدی ذوقزده شدم. و به نگرانیام بابت اینکه آیا یک فرد غیربومی هم بعد از خواندن این کتاب به اندازه من آیا ارتباط برقرار میکند و لذت میبرد یا نه، اینطور خوشخبیانه پاسخ دادم که چطور من از کتاب روزگار سپری شده مردم سالخوره محمود دولتآبادی، یا بافتههای رنجی علیمحمد افغانی یا اهل غرق منیره روانیپور لذت میبرم. کتابهایی که فضای داستانی آنها مربوط به منطقه خاص است. من ارتباطی با آنها نداشتم. لذت میبرم پس مخاطب غیربومی این کتاب هم ممکن است همان لذت را ببرد از خواندن کتاب. هر چند مواردی هم بود که باید رعایت میشد برای این ارتباط عمیقتر کتاب با مخاطب غیربومی.
درست است که نمیشود مجتبی بنیاسدی به عنوام یک کتاباولی در جایگاه اساتیدی مثل محمود دولتآبادی قرار داد، ولی فکر میکنم این کتاب با زبان سالمی که دارد و به دور از پرداکندهگویی و زیادهگویی داستانش را گفته، تا حدودی به عنوان یک اثر اول خوب از آب درآمده و بسیار ارزشمند است و در قدمهای بعدی امیدوارانه میشود نگاه کرد که رمانهایی نوشته بنویسد که در زمرهی رمانهای ماندگار ایران قرار بگیرد انشاءلله.
مورد دیگر قابل بحث، انتخاب اتمسفر در دسترس و تجربهشدهی ایشان برای بیان بازگو کردن داستانشان بوده است. نویسنده برای بازگو کردن معضلی اجتماعی اقتصادی دینی که دغدغهی ذهنیشان بوده، نرفته سراغ یک فضای شهری و مدرن که ارتباط چندانی با آن نداشته. و این فضای اقلیمی و سادگی آن را انتخاب کرده است. هر چند معضلی که میخواهد بگوید معضلی است که عمومیت دارد و مختص شهر گراش نیست هرچند که در گراش هم دور از انتظار است ولی وجود دارد. همان فاصلهی طبقانی، نزول و بحثهای اینچنینی که در کتاب به آن پرداخته شده.
همهی شخصیتهای رمان نمایندهی قشری از مردم هستند. عبدالله با سادگی و اهلدلیاش، فولاد با خیرخواهی و دلرحمی و آقانعمت با بلندپروازی و بیرحمیاش و مادر عبدالله که شخصیت خاکستری در کتاب دارد. ما در کتاب کلا دو شخصیت زن بیشتر نداریم؛ بیبی و مادر عبدالله. این حضور شخصیت زن در کتاب آقای بنیاسدی هم حضور سایهوار و بسیار کمرنگ است. بیبی شناختمان نسبت به آن در این حد است که از حاجالیاس ناراحت بود به خاطر اینکه به مادر عبدالله اجازه داد برود و بعد هم خیلی زود از داستان کنار گذاشته شد با مرگ آن. البته یک بازگشتی داشتیم به واسطه یادآوری که عبدالله از زمان کودکی داشت و داستانهایی که از جن برای عبدالله تعریف کرده بود. و حتی اگر مونولوگهای عبدالله با دختری که قرار بود به خواستگاریاش برود را به عنوان زن در داستان به حساب بیاوریم باز هم به نظرم رمان، رمانی تقریبا مردانه به حساب میآید که به شخصیت زن و کشاکش شخصیت زن بیاعتنا بوده است. و مادر عبدالله که شناخت ما به واسطه یک صحنه کوتاه خداحافظی و یک دو تا نامه بیشتر نبوده و جای کار بیشتری داشته است.
در پایان برای نویسنده محترم کتاب آقای بنیاسدی آرزوی موفیقتهای پیدر پی دارم و از ایشان بابت تلاششان و پرداختن به دغدغهی ذهنیشان در قالب خلق اثر ادبی تشکر میکنم و پرداختن به موضوع منفوری مثل نزول و ماندگار کردن برخی از واژگان و اصلطلان و آاداب و رسوم گراش. واقعا برای منِ گراشی لذتبخش است که یک مخاطب غیربومی بهواسطهی این کتاب یاد بگیرد چطور یک نون و مهوه گُریشی درست کند.
مقدسی، نویسنده خنجی: رمان رئال، بومی و انتقادی با لحن جذاب و پایانبندی خوب بود
نظامالدین مقدسی، شاعر، نویسنده و مدرس داستاننویسی، سومین منتقد این برنامه بود. مقدسی صاحب رمانهای حواشی دلدادگی، کلاه پیکاسو و مجموعه داستان کوتاه عشق مدرن، رمان بنیاسدی را نقد کرد.
نقد مقدسی را بخوانیم:
ممنونم که من را دعوت کردید. روزی که به همراه آقای بنیاسدی تشریف آوردید خنج فکر نمیکردم این حد باشد. نه به این خاطر که بدگمانی داشته باشم، چون داستانهای زیادی به من میرسد به هر حال به عنوان کسی که در نوشتن تجربههایی دارم، من فکر میکردم احتمالا یکی از از کتابهایی است که به هر حال نوشتهای است. بیشتر در منطقه داستان مینویسند بیشتر دلنوشته مینویسند و فکر میکنند داستان است. ولی من وقتی این داستان را خواندم شوکه شدم. یک داستان رئال بومیِ انتقادی و با لحن بسیار امروز و بسیار جذاب و پایانبندی خیلی خوب که انتظار نداشتم. آقای بنیاسدی واقعا تبریک میگویم. دربارهی نویسنده معتقدم که ایشان میتوانند همین داستان را حتی بسیار ویرایش کنند و به یک رمان بزرگ تبدیل کنند. چون شخصیتهایی که در این داستان هستند جای پردازش برای یک رمان وجود دارد.
یادداشتم بیشتر زمینهی انتقادی ندارد. چون وقتی آدم جذب داستان میشود، دیگر بیشتر خوبیها را میبینند. آقای بیغرض صحبتهایی کردند ممنونم و یاد گرفتم اما یک جورهایی من با صحبتهای شما مخالفم. اگر جسارت نباشد خدمت شما. داستان به هر حال یک تخیل است و ما میتوانیم یک شهر را به اندازهی روستا کوچک کنیم. تخیل من است. میتوانم یک کشور را به اندازهی یک شهر کوچک در بیاورم. اینکه گراش امروز مثل آنچه که در رمان است، نیست، دلیل بر این نمیشود که باورپذیر نباشد. باورپذیری به نظر من تکنیک نویسنده این باورپذیری را به وجود میآورد و عدم تکنیکهایی که به کار میبرد این باورپذیری را از بین میبرد. ولی من موافقم که با شما اصل باورپذیری در داستان مهمترین اصل است. یعنی اگر یک لحظه خواننده متوجه شود یک جایِ داستان با روند کلی و شخصیتهای داستان و نویسنده مدنظر دارد نمیخواند آنجاست که خواننده زده میشود از داستان. احتمالا همهی حضار اهل مطالعه هستند و این را به خوبی درک میکنند. مثلا ما در رمانهایی که یکجورهایی میگوییم زرد و زیاد عمیق نیستند، این را زیاد میبینیم. یک رمان زرد میخواندم که نویسنده خانم تهرانی بود. نوشته شده بود یک شخصیت اصلی توی باران با ماشین میگشت. در عین حال صدای قدمهای یک فردی را میشنود که روی برگ راه میرود و شکستن برگ زیر پاهای این فرد. در حالیکه باران هم میآمده و خودش هم توی ماشین نشسته بود، صدای قدمهای یک نفر را میشنود و خرد شدن برگها زیر پایش را میشنود. همین باورپذیری را از بین میبرد. خوب وقتی همهجا خیس است و برگ نمیشکند این غیرممکن است. من در همان ۱۰ صفحه اول کنار گذاشتم کتاب را.
اینجا من در رمان بومی انتقادی طرف هستیم. اولا دارد تقابل سنت با مسئله مدرنیته را مطرح میکند. یکباره وارد یک شهر و جریان گفتمان شهری میشود را دارد بیان میکند. مثلا تلویزیونی که خریده میشود، موبایلی که وارد شهر میشود. اینکه پدربزرگ عبدالله میگوید حالا تلویزیون را نگاه کن، و هواشناسی کن. قبلش تلویزین نیست. یعنی این تقابل سنت و ندرنیته است. یا موبایلی که تصویر بگیرد یا دوربین فیلمرداری و عبدالله لازم نیست همهچیز را تعریف میکند که من فلان چیز را پیشبینی کردم و فلانطور شد. میرود فیلمبرداری میکند. از طرفی شخصیتهایی که در داستان بودند مخصوصا شخصیت عبدالله که در همان ابتدای داستان با عشق شروع میکند و با عشق به مادر تمام میشود. یک جورهایی احساسِ اخلاقی و احساس صمیمیت و احساس نوعدوستی را برمیانگیخت. از طرفی خشم نسبت به نعمت و افرادی که همچون نعمت بودند که سواستفاده میکنند از جایگاهی که دارند و با ثروتی که دارند و بیشتر و بیشتر در پی این استند که بر اموال خود بیفزایند و دیگران را قربانی این امیال کنند.
این نقدی که نویسنده آقای بنیاسدی در این رمان آورده یک نقد بسیار جدی است. اینکه ما هنوز درست است آقای بیغرض فرمودند در روستاهای عقبافتاده ممکن است چنین افکاری باشد، ولی من میگویم نه، ممکن است که ما یک شهر بزرگ مثل خنج داشته باشیم با ۵۰ هزار نفر جمعیت که مدرن شدند و حتی بهترین فیلمها، بهترین سریالها، بهترین کتابها در اختیار دارند اما میبینم که در پنج شش جای شهر خنج الآن مراسم جنگیری هست. از شهرهای تهران و گرگان و شمال میآیند که جنگیری انجام شود. پس این افکار وجود دارد. پس وقتی شهر زیبا شد، بگوییم مدرن شد. این مدرنیسم است. مدرنیته نیست. مدرنیته تفکر مدرن است. مدرنیسم ساختمانها زیبا میشود. در کشورهای اروپایی هم شیطانپرستی و جنگیری وجود دارد. پس ما این انتقاد را باید جدی بگیریم که بنیاسدی در این کتاب مطرح کرده. انتقاد زمینخواری هم همینطور. واقعا در این داستان خیلی موارد جدی نقد است. از طرفی خوشحال شدم به خاطر اصطلاحاتی محلی و بومی که آورده بودند و مطمئنم این داستان را در شهرهای دیگر ایران، شیراز و تهران بخوانند با آن همزادپنداری میکنند و این رمان را حتما من دوست دارم بفرستید برای مسابقات داستاننویسی. هر چند من باز هم این را بگویم کاستیهایی در رمان است. بله. به عنوان اولین کاری که بنیاسدی انجام داده، یک جوان گراشی، خب مطمئنم در هر حوزهی کاری کاستیهایی است و جناب استاد بیغرض هم اشاره کردند. حتما اینها را یادداشت کردند آقای بنیاسدی.
ولی من کلیپ (عبداللهاحمد) را دیدم، یکمرتبه انگار که کلا شخصیت عبدالله از همان جوانی در ذهنم آمد و برایم جالب بود که نویسنده تلاش کرده، صحبت کرده، مصاحبه کرده، و فقط تخیلش نبوده و همهی اینها را دیده و تجربه کرده و شنیده و در داستان آورده.
از خود انتشارات میخواستم تشکر کنم چون در پاروقیها توضیحات خیلی کامل داده بودند. هیچکدام نیامده بودند به اصطلاح عجله کنند و تبدیل به اشتباه شود.
از دیگر مطلب انتقادی که آقای بنیاسدی آوردند، تمسخر کردن آدمهای تنها و یا کسانی است که متفاوت تفکر میکنند. ببینید مثلا در این رمان دیدم عبدالله دارد جوری دیگری جهان را میبیند، جوری دیگری با حیوانات برخورد میکند و با طبیعت احساسات دوستانهای دارد. ولی افراد دیگر، افراد جامعه یکجورهایی با تفکر آشنا نیستند میآیند انگی میزنند به نام جنزده. این در جامعه ما وجود دارد و این را مراقب باشیم. دارد افراد زیادی را تبدیل میکند به افراد منزوی در جامعه.
در این رمان اشارههای به سختیهای زندگی در جوب ایران دارد. عدم شغل مناسب، خشکسالی و… . این رمان پتانیل دارد به یک رمان بلند و جذاب شود.
نتکنیکهایی که استفاده کرده است:
– تلفیق زاویه دید: یک بار زاویه از طرف دانای کل است و بعد میآید اول شخص میشود. این خیلی مدرن است در داستان.
ـ تعلیق زمانی مناسب است که خوب انجام داده.
ـ فصلبندی کوتاه نکته خوبی است. فصلبندی بلند خواننده خسته میشود.
ـ جزییاتپردازی: مهمترین موضوعی که در داستان باعث میشود داستان باورپذیر شود، جزییات است. نویسنده درست انجام دادند و من خیلی ذوق کردم از این بابت که کلیگویی نکرده بودند که باعث شده رمان باورپذیر شود و تبریک میگویم.
ـ شخصیتپدارزی: نعمت، عبدالله، فولاد مخصوصا خوب شخصیتپردازی شدهاند.
ـ تعداد اندک شخصیتها: در رمان کوتاه تعداد شخصیتها کمتر باشد، خواننده گیچ نمیشود و این یکی ازهنرهای آقای بنیاسدی بود. پایانبندی تقریبا باز داشت.
چیری که در این جلسه دیدم حمایت از نویسندگان و شاعران توسط مسئولین و مردم بود. تبریک میگویم که حامی فرهنگ هستید.
کارگر، مجریکارشناس: رمان طنز ظریف و نرمی دارد
مصطفی کارگر، مجریکارشناس برنامه که سه کتاب شعر از او منتشر شده نیز چند دقیقهای درباره رمان صحبت کرد.
صحبتهای کارگر را بخوانیم:
جملاتی در کتاب بود که شاعرانه بود. میشود بعدا به صورت جملات خاص در کنار تصویر در فضای مجازی از آن استفاده کرد. به عنوام مثال «بیابان رازدار خوبی است.»
در رمان طنز ظریف و نرمی دارد. مثل این بخش از کتاب «بباجی هم از دستم برود، دیگر در این شهر فقط فولاد برایم میماند و الاغش.» برای من این جمله خیلی جذاب بود. البته در ادامه این طنز اتفاق میافتد که شروع یک فصل است و قهرمان داستان با الاغ درددل میکند. برای من به شخصه خیلی جذاب بود.
ای کاش من نویسنده این کتاب را نمیشناختم. چون نکتهها و جزیاتی که داشت باید با یک فشار ذهنی حفظ میشد وقتی به مجتبی فکر میکردم، با خودم میگفتم چقدر زحمت داشته این بخش از داستان را نوشتن. قطعا منتقدین بیشتر این را درک میکنند. بعضی از جاها نویسنده را به زحمت میانداخت. این رمان بر اساس پژوهش به ثمر رسیده است. و این یک نکته خوبی برای رمان است.
استفاده از کلمات محلی یک روندی توی کشور است که به شخصه میسپندم.
شعر کارگر بر اساس رمان:
سنگم بزنی، شاید، سنگم بزن این جانم
طوفان بلا گم شد در ساحت ایمانم
در کوچه اویانی در فصل پریشانی
هر ثانیه حیرانم هر لحظه پریشانم
آشوب دلم دریا، اندوه غمت صخره
با درد همآغوشم با گریه به سامانم
از خویش سفر کردم تا عشق گذر کردم
من تشتهتر از گرما در هرم بیابانم
آرامش من با تو آسایش من تا تو
مفهوم تمنا را غیر از تو نمیدانم
با این همه تنهایی، سرمایهی من عشق است
در بین زمینیها دیوانهی بارانم
عکسهای مجید افشار: