چاپ اولین رمان نویسنده گراشی

کتاب «از این شهر می‌روم…» داستان بلند مجتبی بنی‌‌اسدی، نویسنده گراشی، چاپ و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است.

به گزارش پندری، نشر صاد اولین رمان این نویسنده گراشی را در ۱۲۲ صفحه به صورت الکترونیک و کاغذی منتشر کرده است. مراسم رونمایی از این رمان در گراش با حضور نویسندگان کشوری بعد از نمایشگاه کتاب برگزار خواهد شد.

مجتبی بنی‌اسدی، رئیس انجمن داستان گراش، دانش‌آموخته زیست و از فرهنگیان آموزش و پرورش گراش است. او از همکاران پایگاه خبری پندری و دبیر تحریریه این مجموعه نیز هست.

بنی‌‌اسدی‌ در گفت‌وگو با پندری گفت: «طرح رمان بنده در سومین جشنواره خودنویس از بین بیش از ۹۸۲ طرح برگزیده شد. مسابقه خودنویس هر سال با هدف کشف استعداد نویسندگی برای نوقلم‌های ایرانی و اتباع خارجی برگزار می‌شود و دوره سوم مسابقه با موضوع «امید و باور به توان مردم» با همکاری نشر صاد و دانشگاه تهران به دبیری استاد جواد محقق برای علاقه‌مندان داستان‌نویسی در سراسر ایران برگزار شد.»

این داستان‌نویس گراشی گفت: «۲۰ طرح برگزیده با شرکت در کارگاه‌های آموزشی رایگان زیر نظر مربیان مجرب از جمله مهدی کفاش، خسرو باباخانی و محمدمهدی رسولی، طرح‌های داستانی خود را به رمان یا داستان بلند تبدیل کردند و نشر صاد کتاب آن‌ها را چاپ کرده است. من نیز زیر نظر استاد رسولی رمان خودم را آماده کردم.»

گفتنی است، پیش از این داستان‌ها و روایت‌هایی از بنی‌اسدی در کتاب‌هایی همچون «از طرف فرزند کوچک شما»، «مرغان ابراهیم» و «ده» و صفحه فرهنگی روزنامه ایران چاپ شده بود. این اولین کتاب مستقل این رمان‌نویس گراشی است.

به گزارش پندری این رمان با شخصیت‌های تخیلی در بستر شهر گراش اتفاق می‌افتد. نشر صاد در معرفی این کتاب نوشته:

وقتی عاشق این هستی که باران را پیش‌بینی کنی اما به تو می‌گویند: «همین کفرگویی‌های تو برکت رو از این شهر گرفته. تویِ پاپَتی می‌خوای برای خدا تعیین تکلیف کنی، خدا هم نتیجه‌ش رو می‌ذاره کفِ دستِ همه. همین می‌بینی که حالا شده…» و خشکسالی‌ها می‌افتد گردنِ تو. تویی که فقط عاشق باران بودی… یا نه، دیوانه‌ی باران… حق دارند تو را دیوانه بخوانند…»

«دیوانه‌ی این شهر، عاشق باران است. برای باران می‌میرد. دلش می‌تپد برای اینکه آمدن باران را غیب‌گویی کند. با اینکه این جمله‌ی پدربزرگش، یعنی «باران دست خداست. ما فقط حدس می‌زنیمِ» همیشه توی گوشش بود، اما توی مسجد از جا در رفت و سرِ مردمی که مقابلش بودند، فریاد زد: «اصلا دعا کردید، بارون اومد، من از این شهر می‌رم. شاید بودنِ من تویِ این شهر، بارون رو ازتون گرفته. ها والله.» وقتی داشت از درِ مسجد می‌رفت بیرون، فکر نمی‌کرد همین حرفش، بلای جانش شود…»

کتاب «از این شهر می‌روم…» نمایشگاه کتاب عرضه شده و امکان خرید اینترنتی آن نیز فراهم شده است. به زودی نسخه چاپی آن در گراش و لار نیز عرضه خواهد شد.

خرید نسخه الکترونیکی کتاب از طاقچه با ۵۰ درصد تخفیف. از اینجا

خرید کتاب از نمایشگاه بین‌المللی کتاب به صورت مجازی. از اینجا

خرید نسخه الکترونیکی و کاغذی از نشر صاد. از اینجا

 

Share on facebook
Share on twitter
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on print

لینک کوتاه خبر:

https://pandari.ir/?p=13579

۱ نظر

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: